تا رسیدن به بی کرانه ی آبی چشمانت
با من بمان
تا شنیدن شرشر بارانی که باهم چترهایمان را بستیم و فریاد زدیم:چشمها را باید شست...
با من بمان
تا به یاد آوردن چشمهای همیشه پراشکم هنگام جدایی
با من بمان
تانیمه شبهای پر از فریاد بی صدای جیرجیرک های عاشق
با من بمان
تا خاطرات روزهای بهاریِ،سر ساعت عاشقی،زیر درخت بید مجنون
همان بید مجنونی که ما اولین بار کنارش مجنون شدیم
با من بمان
تا اولین نگاه زیر زیرکی که زیر حجمی از احساسات گم شد
با من بمان
تا دوباره به خاطر آوری روزهای سرد زمستانی که دست کشهایم را با تو تقسیم میکردم
یکی تو یکی من!
با من بمان
تا پاره کردن عاشقانه هایی که با نوشیدن جرعه حرعه ی احساسم
طعم گیلاسی لبانم را میچشیدی
با من بمان
تا سرد شدن دستانت در روزهای رمستانی
با من بمان
تا نگاهی که با نگاه غیر از من عاشق شد
با من بمان
تا نخستین روز چتر به دست گرفتن
با من بمان
تا آغاز یک نگاه سرد ممتد
با من بمان
تا اولین و آخرین حرف صادفانه ات با من: خداحافظ!
با من بمان
تا مرگ لحظه هایی که با خیال تو گذشت تا مرگ خاطراتمان
با من بمان
تا دیدن چشمهای همیشه بسته ام تا به زیر خاک رفتنشان تا سردی دستانم
با من بمان
تا نوشدارویی که پس از مرگم آوردی
دیگر زمان ماندن نیست
پس....بدون من برو
با من بمان
نظرات شما عزیزان: